در قرآن كريم، از اين حيوان با احترام ياد شده و خداي تعالي به گامهاي آن سوگند ياد كرده است. همچنين در پنج مورد، به تعبير «خيل» از آن ياد شده و تعابير «خير، صافنات جياد، عاديات و موريات» درباره¨ آن بهكار رفته است. مفسران قرآن نيز در آثار خود به تفصيل درباره¨ اسب بحث كردهاند. يكي از مواردي كه در آن به اسب توجه شده، آيات نخست سوره¨ عاديات است. در اين آيات، خداوند به شيوه¨ حركات اسبها سوگند خورده و فرموده است: «وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا ٭ فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا ٭ فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا» (عاديات/100، 1، 3). «عاديات» به اسباني گفته ميشود كه از دويدن زياد به نفس ميافتند؛ «موريات» به اسباني اطلاق شده كه از برخورد سم آنان برسنگها آتش ميجهد و «مغيرات» به هجومي اطلاق شده است كه صبحگاهان توسط اسبها انجام ميگيرد.[1]
يكي ديگر از آياتي كه در آن به موضوع اسب پرداخته شده، آيات 30-32 سوره¨ ص/38 است كه در آن از اسب با تعبير «صافنات» و «خير» ياد شده است. محتواي آيه به جريان سانديدن حضرت سليمان# از اسبانش برميگردد. اين آيه در بين مفسران از ديرباز در پيوند با چند موضوع مهم، مورد بحث بود. بنا به تفسيري از آيه، روزي حضرت سليمان#، بسيار شيفته¨ منظره¨ سان اسبها شد؛ بهگونهاي كه آفتاب غروب كرد و وي از خواندن نماز عصر غفلت كرد. اين امر موجب اندوه و خشم سليمان شد و فرمان به كشتن اسبها داد؛ خداوند آفتاب را براي وي بازگرداند! و او نمازش را خواند.[2] اين تفسير موجب پيدايش چند تأمّل در بين مفسران و متكلمان شد: تأمّلي كه به موضوع عصمت پيامبران مربوط ميشود؛ تأمّلي كه درباره¨ امكان و عدم امكان بازگشت خورشيد، براي مقصود يادشده است؛ و تأمّلي كه درباره¨ چرايي كشتن اسبها در عين بيتقصيربودن آنها مطرح است.
متكلمان و مفسران در پاسخ به اين نكتهها سخنان فراواني مطرح كردهاند كه نيازي به بازگويي آنها نيست. اما بهنظر ميرسد پاسخي كه سيد مرتضي به اين ايرادها داده است، افزون بر قانعكننده بودن، به مقصود آيه نزديكتر است. به نظر وي ظاهر آيه، گوياي آن است كه سليمان# به ياد وفرمان الهي اسبها را دوست ميداشت. ايشان به هنگام سان ديدن مشعوف شد و فرمان داد تا آنها را بازگردانند تا دوباره ببيند. ديدن زيبايي اسبها موجب شد كه وي بر يال، گردن و پاهاي حيوان دست بكشد و اين امري متداول در بين دارندگان اسب است و در آيه، بحثي از خورشيد، غروب آن، غفلت سليمان# از نماز و امثال آنها مطرح نيست.[3]
آيه¨ ديگر درباره¨ اسب، آيه¨ 8 نحل/16 است، خداوند در اين آيه، از فلسفه¨ آفرينش پارهاي از حيوانات و از جمله اسب سخن گفته است. در اين آيه از اسب، قاطر و الاغ به عنوان وسيله¨ سواري و زينت نام برده شده است. در ميان بشر، اسب همواره به عنوان وسيله¨ زينت و تفاخر تلقي ميشد؛ شايد به همين دليل است، خداوند به هنگامي كه در آيه¨ 14 آلعمران/3 از عشق و علاقه¨ انسان به شهوات و خواستنيها سخن ميگويد، در كنار زن، مال و… از اسبانِ نشاندار هم ياد ميكند. اينكه مقصود از «مسوّمه» كه در اين آيه به عنوان وصف اسب آمده چيست، بين مفسران اختلاف است؛ چنانكه آن را به اسبان زيبا و نيكومنظر، علامتدار، اسبان در چراگاه،[4] اسبانِ تعليمديده،[5] و به اسبانِ آماده¨ جهاد تفسير كردهاند.[6] در سوره¨ حشر در چند آيه از حكم غنايمي بحث ميشود كه بدون تاخت اسب به دست آمده است. در آيه¨ 63 اسراء/17 از سپاه پياده و اسبسوارِ شيطان سخن بهميان آمده است كه ظاهراً معناي تحتاللفظي خيل، مقصود نيست. در آيه¨ 60 انفال/8 ازعبارت «رباط الخيل» استفاده شده است كه در آن، از تجهيز نيرو و تدارك اسبهاي مخصوص جنگ سخن به ميان آمده است و در همين مقاله از آن بحث شده است.
به پيروي از توجهي كه قرآن به اسب داشته و نيز به دليل اهميتي كه اين حيوان در زندگي مسلمانان بهويژه در جنگها داشت، در روايات اسلامي ارزش آن يادآوري[7] و به پرورش اسب توصيه شده است.[8] همچنين در اين روايات، تمايزهاي موجود بين اسبها مطرح شده،[9] اسبهاي خاصي توصيف و[10] به ثوابي كه در نگهداري اسب وجود دارد، توجه داده شده است.[11] در مبحث جهاد، سخنان بسياري از پيامبر اسلام@ و ائمه¨ معصومان“، درباره¨ اسب نقل شده است. محدثان بزرگ شيعه اين روايات را در آثار خود، در كتاب جهاد آوردهاند. استحباب نگهداري و احترام به اسب، پيوند خير و نيكي به اسب،[12] استحباب تغذيه¨ خوب اسب،[13] تشويق به گزينش اسب اصيل نسبت به غير اصيل،[14] ترجيح برخي از رنگهاي اسبها نسبت به برخي ديگر،[15] تربيت و آموزش اسب،[16] اسبدواني و مسابقه¨ اسبسواري،[17] تيراندازي بر پشت اسب،[18] ازجمله مضاميني هستند كه در روايات مورد توجه قرار گرفتهاند.
گزارشهاي تاريخيِ قابل توجهي نيز درباره¨ اسب، در متون تاريخي مسلمانان وجود دارد؛ در اين گزارشها از شمار اسبهايي كه در جنگهاي صدر اسلام از سوي مسلمانان يا دشمنان آنان، در معركه¨ جنگ استفاده ميشد، سخن بهميان آمده است؛[19] رفتارهايي كه تعدادي از اسبها در اين ميادين داشتند، شمار اسبهاي كشتهشده¨ طرفين، نام دارندگان و پرورشدهندگان اسبها گزارش شده است. با قدرتگرفتن مسلمانان و شروع كشورگشاييها و تبديلشدن خلافت به سلسلههاي حاكمان، اسب به ابزاري براي تفاخر تبديل شد و اين تحول، اسب را به جايگاه والايي در بين مسلمانان رساند كه در گزارشهاي مورخان مسلمان بازتاب يافت.
تشويقهاي پيامبر براي توجه مسلمانان به اسب: يكي از مهمترين عوامل توسعه¨ صنعت پرورش اسب در بين مسلمانانِ صدر اسلام، تشويقهاي پيامبر@ درباره¨ اسب بود. مسلمانان در جنگ بدر فقط دو اسب داشتند؛[20] در حالي كه در جنگ خيبر دويست اسبسوار در جنگ مشاركت داشتند و پيامبر به هر اسبسوار دو برابر پياده، از غنايم داد[21] و در جنگ حديبيه، از1500 جنگجو، سيصد نفر آنان اسبسوار بودند.[22] نيز زماني كه پيامبر@ درگذشت، در سپاهي كه قبل از وفات به فرماندهي اسامه تدارك ديده بود، هزار اسب وجود داشت.[23] اين روند، چنان با سرعت پيش رفت كه در جنگ قادسيه، سعدبنابيوقاص با 30000 اسبسوار وارد عراق شد.[24] پيامبر@ با چند شيوه به رونق پرورش اسب در بين مسلمانان همّت گماشت:
1. تشويقهاي كلامي: مورخان سخنان بسياري از پيامبر اكرم@ درباره¨ ارزش و اهميت اسب و ثواب نگهداري و پرورش آن نقل كردهاند؛ از جمله: «اسب نگهداري كنيد و دست به پيشاني و كفل اسب بكشيد و بر آنها افسار بزنيد؛ اما اسب را براي خونريزي و غارت بهكار نگيريد».[25] آن حضرت حتي با پيراهن خود دماغ و چشم اسبش را پاك ميكرد؛ به گونهاي كه مورد اعتراض اطرافيان قرار گرفت و در پاسخ فرمود: «جبرئيل درباره¨ بياعتنايي به اسب، مرا سرزنش كرد». در جنگ تبوك، خود، توبره¨ جو را بر گردن اسبش آويخت و بعد از آن با رداي خود پشت اسبش را نوازش كرد؛ و چون به ايشان اعتراض كردند، فرمود: «شايد جبرئيل به من چنين فرمان داده است». در سخن ديگري فرمودند: «هركس جو را با توبره بر گردن اسبش بياويزد، خداوند براي هر دانه جو، حسنهاي براي وي مينويسد».[26] حتي به نوع رنگهايي كه مطلوب بود، توصيه ميكردند؛ از جمله اينكه فرمودند: «اسبهاي سياه متمايل به سرخ، با پيشاني و دست و پاي سفيد برگزينيد يا اسب اشقر، با همان ويژگي يا اسب ادهم با آن ويژگي انتخاب كنيد».[27] آن حضرت در روايتي يادآور ميشوند كه خداوند و فرشتگان وي بر كساني كه اسب نگه ميدارند درود ميفرستند.[28] پيامبر@ خود براي توجهدادن مسلمانان به ارزش اسب، پاسخ سلام يك اسبسوار را به صورت جمع بيان ميكند و در برابر اعتراض ديگران ميگويد، سلام من به سوار و اسبش بود![29] ايشان همه¨ خير را تا روز قيامت، گرهخورده بر پيشاني اسب ميدانست و اسبداران را ياريشده به اسب ميشمرد و از بريدن دم اسب و نيز اختهكردن آن نهي ميكرد.[30]
بنا به توصيه¨ پيامبر اكرم@ سواركاري در بين مسلمانان، از جايگاه والايي برخوردار بوده و مسلمانان به آموزش آن اهتمام ورزيدند. در روايتي پيامبر@ فرمان ميدهند: «به فرزندان خود اسبسواري بياموزيد».[31] همواره در دربار خلفا، حاكمان و اميران، افرادي بودند كه به آموزش اسبسواري به افراد خاص ميپرداختند؛ غير از اين افراد، تعليم اسبسواري از پدران به فرزندان به عنوان يك وظيفه و رسم، امري متداول بود. اين نوع تعليمها هنوز هم در بين مردمي كه اسب در زندگي آنان حضور پررنگي دارد، مانند تركمنها، كردها و عشاير رواج دارد. در مناطقي كه اسبسواري به نوعي ورزش و حرفه تبديل شده است، مانند شهرهاي بزرگ، مراكزي خاص براي تعليم اسبسواري وجود دارد.
2.
برگزاري مسابقات اسبسواري: گزارشگران
بازگو ميكنند كه پيامبر اكرم@ مسابقات قابل توجهي بين مسلمانان در زمينه¨
اسبدواني برگزار كردهاند. همچنين از جوايزي نام بردهاند كه آن حضرت براي اين
مسابقات تعيين كرده بود؛ از اسبها و سواركاراني نيز ياد شده كه دراين مسابقات
پيروز شدهاند. در يكي از روزها، هنگامي كه مشركان ميخواستند بهطور ناگهاني به
مدينه دستبرد بزنند مسلماني متوجه ميشود و به ديگران اطلاع ميدهد؛ شماري از جمله
پيامبر@ به تعقيب آنان ميروند و پس از اطمينان از فرارشان، مسلمانان به مسابقه ميپردازند
و پيامبر@ مسابقه را ميبرد و به اسب خود افتخار ميكند.[32]
بارديگر آن حضرت از منطقه¨ «حفياء» تا مسجد بنيزريق مسابقه برقرار كرد و به سه
نفر نخستين، جوايزي دادند.[33]
برگزاري مسابقه و تعيين جايزه¨ نقره براي برندهها از سوي پيامبر@ كار متداولي
بود.[34]
اين نوع مسابقات، نقش جدي در گسترش اسبداري و نيز تعليم اسب و اسبسواري داشت. با
توجه به اينكه پيامبر@ برگزاري مسابقه با برد و باخت را بهطور كلي نهي كرده بود،
استثناي مسابقات سواركاري، مفهوم بسيار گويايي در نگرش آن حضرت به اسب دارد.[35]
[1]. التبيان، ج10، ص397.
[2]. تفسير قرطبى، ج15، ص195.
[3]. تنزيه الانبياء، ص136.
[4]. مجمع البيان، ج2، ص712؛ الدرّ المنثور، ج2، ص163؛ جامع البيان، ج3، ص275 – 278.
[5]. المنار، ج3، ص245.
[6]. جامع البيان، ج3، ص277 – 278.
[7]. تفسير ثعلبي، ج3، ص26.
[8]. همان.
[9]. سنن بيهقي، ج6، ص330.
[10]. مسند احمد بنحنبل، ج5، ص300.
[11]. احكام القرآن، ج2، ص423.
[12]. وسائل الشيعة، ج11، ص466.
[13]. همان، ص471.
[14]. همان، ص470.
[15]. همان، ص473.
[16]. همان، ص493.
[17]. همان، ج19، ص249.
[18]. همان، ص250.
[19]. التنبيه و الأشراف، ص204، 211، 216، 222.
[20]. امتاع الاسماع، ج1، ص74.
[21]. المصنف، ج7، ص661.
[22]. همان، ص662.
[23]. السيرة الحلبيه، ج3، ص230.
[24]. فتوح الشام، ج2، ص185.
[25]. تفسير قرطبي، ج8، ص35.
[26]. سبل الهدي والرشاد، ج11، ص418.
[27]. همان.
[28]. المهذّب، ج1، ص292.
[29]. دعائم الإسلام، ج1، ص344.
[30]. همان، ج1، ص345.
[31]. لسان العرب، ج10، ص221.
[32]. الكافى، ج5، ص50.
[33]. بحار الأنوار، ج19، ص184.
[34]. الكافى، ج5، ص50.
[35]. بحار الأنوار، ج103، ص190.