حنا در تاريخ و تمدن

حنا در تاريخ و تمدن: حنا در جهان، از زمان‌هاي قديم مورد استفاده بوده است. برخي قدمت استفاده از حنا را به قدمت فراعنه¨ موميايي شده نسبت داده‌اند؛[1] اما در عرصه¨ طب، ديسقوريدوس(سده¨ اول ميلادي)،[2] و جالينوس (م. 200م)[3] احتمالاً اولين كساني بوده‌اند كه از ريخت شناسي و كاربردهاي طبي حنا ياد كرده‌اند. برخي منابع تاريخي، از توليد و صادرات حنا در بعضي از كشور‌ها سخن گفته‌اند. با مطالعه آثار به جاي مانده از تمدن‌هاي سومر، مصر و بابل مي‌توان دريافت كه مهم‌ترين استعمال حنا در آن عصرها براي آرايش و زيبايي بوده و براي رنگ كردن مو و دست مورد استفاده قرار مي‌گرفته است.[4] برخي اعتقاد دارند هيچ مدركي از كاربرد حنا در دوران پيش از اسلام و در ميان زردشتيان وجود ندارد؛[5] در مقابل گفته شده، خضاب كردن به حنا قبل از اسلام نيز مرسوم بوده است[6] و اعراب، حنا را به عنوان دارو بر زخم مي‏گذاشتند.[7]

حنا، پس از اسلام به جهت اهتمام و سفارش فراوان اهل بيت“، به استفاده از آن، در ميان مسلمين رواج يافت و از جمله كاربردهاي آن را مي‌توان رنگ كردن دست و پا، مخصوصاً در ميان زنان و در شادي‌ها نام برد. در هندوچين نيز از برگ‌هاي اين گياه براي معالجه جذام، يرقان و شوره سر استفاده مي‌شود.[8] مهم‌ترين اسناد در ارتباط با مصرف حنا در ايران به سفرنامه‌ها بر مي‌گردد.[9] در دوره¨ قاجار، مصرف حنا در ميان ايرانيان زياد بوده و در برخي از سفرنامه‌ها آمده است كه تمام مردم اعم از زن و مرد و مخصوصاً پيرمردان، حناي زيادي استعمال مي‌كردند؛ ريش سفيد را كه بر وقار و احترام پيران مي‏افزايد با حنا رنگ كرده و انگشتان و كف دست و پا را نيز با حنا به رنگ قرمز درمي‌آوردند.[10] ايشان حنا را بيشتر در حمام مي‌بستند.[11] آنان حتي بدن حيوانات خويش را نيز با حنا رنگ مي‌كردند؛ مثلا ستون فقرات اسبان سفيد را با حنا رنگ ميزدند و با حنا علامت دست خود را در بدن حيوان باقي مي‌گذاردند تا معلوم شود كه اين اسب به چه كسي تعلق دارد.[12] شاردن در قرن هجدهم ميلادي، اين نوع رنگ كردن حيوانات را در شيراز گزارش كرده، مي‌گويد: كساني كه اسب دارند به اقتضاي عرف و عادت در فصل زمستان، ساق‌هاي دست و پا و اندام اسب خود را تا سينه، و گاه سرش را هم با حنا رنگ مي‌كنند و بر اين اعتقادند كه رنگ حنا از تأثير سرما بر بدن اسب مي‌كاهد.[13] در برخي مناطق ايران حنا بستن، نشانه شادي بوده و هست و به همين لحاظ عمده‏ترين نشانه¨ سوگواري، خودداري از حنا بستن مي‌باشد و كسي را كه بخواهند از عزا درآورند، برايش حنا مي‏برند؛ حتي گوسفندي را كه براي روز عيد قربان يا شب چهارشنبه‏سوري به خانه عروس مي‏فرستند، حنا مي‏بندند تا خوش‏شگون باشد و شادي به همراه برد.[14] حنابندان يكي از مهم‌ترين مراسم عروسي است[15] كه با تفاوت‌هاي اندكي، در تمام نقاط ايران به‌خصوص اردبيل،[16] و گيلان انجام مي‏شود و معمولاً شب قبل از عروسي صورت مي‏گيرد. در اين مراسم، حنا را در جام‌هاي برنجي يا نقره‌اي بزرگ، از هفت تا چهل جام خيس كرده و روي خمير حنا، طلا يا نقره‌اي مي‌نهند و بر خوانچه‌اي با شمع‌هاي رنگارنگ و فروزان گذاشته،[17] و در كنار شيريني، نان، آينه، آب، شمع و ميوه به خانه¨ عروس مي‌برند و چنين ظرفي را از خانه¨ عروس به منزل داماد نيز مي‏برند و دست و پاي داماد و كف دست عروس را حنا مي‏گذارند. . اما برخي بر اين اعتقاد هستند، كه در اين ايام نبايد به دست و پاي عروس نقش زد، چرا كه نقش‌ها گره دارند و باعث گره در كار عروس خواهد شد.[18] در اين مراسم، حاضران، نيتي مي‏كنند و از حناي كف دست داماد برمي‏دارند. در اين هنگام رسم است كه شخصي پشت سر داماد ايستاده و اشعار حناسري را با آهنگ مخصوص بخواند. اين اشعار معمولاً به زبان فارسي است كه به چند نمونه‏¨ آن اشاره مي‌شود: چنانم رخصتم دادي كه بر دستت حنا بندم/ به دل گفتم كه يا رب موسم گل چيدن است امشب؛ چه خوش بينم حنا را در ميان مجمع زرين/ يقين دانم حنابندان آن سيمين‏تن است امشب‏. به اين ترتيب شعرهاي حناسري در ميان كف زدن و هلهله و شادي اهل مجلس به پايان مي‏رسد.[19] اين مراسم در اردبيل به «حنا گجه» شهرت دارد.[20] برخي مردم ايران براي حنا باورهايي جادويي دارند، به گونه‌اي كه مثلا براي سفت شدن گوشت نوزاد در روز هفتم يا دهم تولد، وي را به حمام برده و تمام بدنش را حنا مي‌گذارند يا براي شفاي كودك بيمار، او را به امامزاده برده و دست و پايش را حنا مي‌بندند.[21] مردم اهواز دختران بخت بسته¨ خويش را با مقداري حنا به زيارتگاه عباسيه يا علي بن مهزيار برده، آن را خيس مي‌كنند و در سه ظرف مي‌ريزند و با سه شمع، به سقاخانه¨ شهر مي‌برند و براي گشودن بخت و شوهر كردن، شمع‌ها را روشن مي‌كنند و در ظرف‌هاي حنا مي‌گذارند.[22]

 

[1]. دانشنامه¨ دانش گستر، ج7، ص347.

[2]. الحاوي في الطب، ج‏3، ص378؛ الجامع لمفردات الأدوية و الأغذية، ج‏2، ص302.

[3]. الحاوي في الطب، ج‏12، ص59؛ مادة البقاء، ص627.

[4]. «آرايش و هنر»، مجله¨ هنر و مردم، ش16، ص33.

[5]. دانشنامه¨ دانش گستر، ج7، ص347.

[6]. المصنَّف في الأحاديث والآثار، ج‌8، ص‌335؛ الأوائل، ج1، ص‌27؛ تاريخ‌الإسلام و وفيات‌المشاهير والأعلام، ج‌2، ص‌443.

[7]. گياهان دارويي، زرگري، ج2، ص381؛ دائرة المعارف بزرگ طب اسلامي، ج2، ص368.

[8]. گنجينه¨ پزشكي، ص663.

[9]. سفرنامه¨ شاردن، جلد2، ص712؛ تاريخ سيستان، ص298؛ سفر در ايران، ص64؛ سياحتنامه¨ ابراهيم بيگ، ج1، ص180.

[10]. سفرنامه¨ از خراسان تا بختياري، ص654.

[11]. طهران قديم، ج‏1، ص495.

[12]. سفرنامه¨ از خراسان تا بختياري، ص654.

[13]. سفرنامه¨ شاردن، ج2، ص741.

[14]. كتاب گيلان، ج‏3، ص444.

[15]. اردبيل در گذرگاه تاريخ، ج‏2، ص158؛ بيرجندنامه، ص343؛ روزنامه¨ سفر حج عتبات عاليات، ص176؛ سفرنامه¨ از خراسان تا بختياري، ص634؛ سفرنامه¨ پيترو دلاواله، ص135؛ طهران قديم، ج‏3، ص76.

[16]. اردبيل در گذرگاه تاريخ، ج2، ص158.

[17]. دانشنامه¨ دانش گستر، ج7، ص347.

[18]. همان.

[19]. كتاب گيلان، ج‏3، ص4465.

[20]. اردبيل در گذرگاه تاريخ، ج2، ص158.

[21]. باورها و دانسته‌ها در لرستان و ايلام، ص201؛ از خشت تا خشت، ص65.

[22]. عقايد و رسوم مردم خراسان، ص90.